Clicky

نویسنده: یاسر نثاری

ایزومار – ESOMAR چیست و چه می‌کند؟

 

هفته گذشته در کلاس ام‌بی‌ای، استاد اصول بازاریابی جناب دکتر دیاکو نوروزی از ما خواست تا پیرامون مفهوم ایزومار تحقیق کنیم و به عنوان تکلیف هفتگی تحقیقات را ارائه دهی. من بهتر دیدم این تحقیق را در قالب یک پست وبلاگی با تمام خوانندگان به اشتراک بگذارم.

 

ایزومار چیست؟

ویکی پدیا توضیحات مبسوطی در مورد ایزومار ارائه کرده که من آن را ترجمه کردم:

ایزومار – ESOMAR مخفف The European Society for Opinion and Market Research به معنای انجمن اروپایی تحقیقات بازار است که در حال حاضر تبدیل به اتحادیه جهانی تحقیقات بازار شده است. ایزومار ارائه دهنده مفاهیم تحقیقات بازار در سطح بین المللی است.

 

عضویت در ایزومار در دو سطح صورت می پذیرد:

عضویت کامل: این سطح از عضویت برای همه افرادی که قادر به فراهم سازی مراجع حرفه‌ای تحقیقاتی بازار باشند و بر طبق استانداردهای ICC/ESOMAR عمل کنند، قابل عضو شدن خواهد بود.

عضویت فارغ التحصیلان و افراد حرفه ای جوان: این سطح از عضویت برای کسانی است که زیر ۳۰ سال سن دارند و سال آخر دانشگاه هستند و یا افرادی که تازه مشغل به کار شده اند.

جالب است بدانید ایزومار در حال حاضر ۴۹۰۰ نفر عضو دارد.

در کنار عضویت های شخصی، ایزومار یک نوع عضویت شرکتی برای آژانس ها و دپارتمان های تحقیقاتی هم دارد.

 

توضیحات سایت ایزومار

طبق گفته خود سایت، ایزومار یک ارگان پیشرو در امر تحقیقات بازار است. با عضویت در ایزومار، این اطمینان به شما داده می شود که این ارگان با استفاده از یک صدای واحد، از شما در اصول تحقیقاتی حمایت می کند.

 

اصول ایزومار

ایزومار به کمک تحققات صنعتی بازار و با تایید تعدادی از انجمن های جهانی تحقیقات بازار، توانسته قوانین و مقررات محققان بازار در سرتاسر دنیا را تنظیم و با بالاترین استاندارد ارائه کند. معروفترین اصول و قوانین ایزومار، کد ICC/ESOMAR نام دارد که با همکاری اتاق بین المللی بازرگانی تهیه و تولید شده است. به علاوه ایزومار اصول و نمونه هایی برای آموزش و یادگیری را ارائه می کند که محققان بتوانند با استانداردهای بالایی که دارد، از آنها استفاده کنند.

ایزومار آموزش ها و اصطلاحا کدهای مهمی برای آموزش و یادگیری دارد اما مهمترین آنها ICC/ESOMAR است که با همکاری اتاق ببیین المللی بازرگانی تدوین شده است. در واقع این کد، آموزش های لازم خودکنترلی برای محققان در زمینه های تحقیقی را عرضه می کند. جالب است بدانید این کد توسط تمام اعضا ایزومار امضا شده و بیش از ۶۰ انجمن تحقیقات بازار آن را تایید کرده اند. کد مربوطه به ۱۸ زبان دنیا ترجمه شده است.

کدهای دیگر ایزومار عبارت اند از:

  • ESOMAR/GRBN: آموزش هایی برای تحقیقات آنلاین
  • ESOMAR/GRBN: آموزش هایی برای کیفیت نمونه برداری در فضای آنلاین
  • چک لیست حفاظت از اطلاعات ایزومار
  • ESOMAR/WAPOR: آموزش هایی برای کسب عقاید جمعی و نظرسنجی ها
  • راهنمایی ها برای انجام تحقیقات بازار توسط دستگاه های قابل حمل همجون موبایل و تبلت

 

توضیحات ارائه شاده تنها بخشی از مفاهیم مربوط به ایزومار هستند تا بتوانیم دید کلی نسبت به آن کسب کنیم. برای کسب اطلاعات بیشتر و دریافت آموزش ها می توان به سایت ایزومار مراجعه کرد و از نتایج تحقیقات بسیاری که بدست آمده استفاده کرد.

بیشتر

فروشنده شاهکار نیست اما کار شاهانه‌ای است

اگر هیچ چیز در مورد فروشنده نشنیده باشید و یا اصلا ندانید که کارگردان فیلم کیست، با دیدن آن و گذشتن نیم ساعت از کار، براحتی تشخیص می‌دهید که کارگردان فیلم اصغر فرهادی است. دقیقا همانند کارهای قبلی او، فروشنده روند آرامی دارد. از همان فیلم‌هایی است که بطور غیر مستقیم یک مشکل و معضل اجتماعی را هدف گرفته و پیامدهای آن را در فیلم نشان می‌دهد. انگار فرهادی استاد نمایش مشکلات به این شکل است. جای دادن معضلات اخلاقی در روند داستانی که می‌تواند به هیچ وجه به هم ربط نداشته باشد، کار استادانه‌ای است، چرا که اگر یک جای داستان موضوع از دستت در برود و مشکل مطرح شده سوار بر روند داستان شود، دیگر نمی‌توانی کنترلش کنی و فیلم خوب از آب در نمی‌آید. اما فرهادی کنترلش کرد یعنی همیشه کنترل می‌کند.

مثل همیشه باز هم نمی‌دانی و نمی‌توانی نتیجه و آخر هر موضوع در فیلم به چه چیز منجر می‌شود. همش فکر می‌کنی چی می شه! این هم یکی دیگر از هنرهای فرهادی است. من شخصا علاقه زیادی به این نوع فیلم‌ها دارم که نمی دانم چه می‌شود. شاید یکی از دلایلی که سریال بازی تاج و تخت را دنبال می‌کنم همین قابل پیش بینی نبودن انتهای هر اپیزود و داستان باشد وگرنه من آدم سریال بینی نیستم.

فرهادی در پایان بندی استادانه عمل می‌کند جوری که همیشه فیلم‌هایش را تحسین می‌کنی اما من یک مشکل عمده با فروشنده دارم، آن هم در برخورد شهاب حسینی با مشکل پیش رویش بود. وقتی شهاب شخص متعرض به همسرش را می‌یابد، خیلی محترمانه و با احتیاط برخورد می‌کند. به نظرم کمی عجیب و غیرواقع بود. این که یک مرد ایرانی در آن سن و سال با پیشینه‌‌ی فرهنگی که داریم، در این شرایط چه برخوردی می‌کنیم، تفاوت‌های اساسی با برخورد عماد (شهاب حسینی) با پیرمرد خطاکار داشت.

در واقع من فکر می‌کنم، نسل فعلی مردهای ۳۵ تا ۴۰ ساله یعنی همان محدوده سنی عماد که سنتی تر از نسل های جلوتر هستند، رفتاری خشن‌تر و در بعضی موارد خطرناک‌تر نسبت به مسائل ناموسی داشته باشند. شاید بتوان این رفتارها و کنترل هوش هیجانی را در نسل‌هایی که کمتر احساسی می‌شوند بیشتر ببینیم ولی آدم‌ در سن و سال عماد باید با شدت و عصبانیت بیشتری برخورد می‌کرد. خیلی وقت‌ها شده که در اخبار و نوشته‌ها از قتل‌ها و درگیری‌های شدیدی که بخاطر اتفاقات ناموسی بوده شنیده‌ایم، پس نمی‌توانیم انتظار برخوردهایی از این دست را داشته باشیم. البته این نظر شخصی من است.

اما در کل فروشنده نمره خوبی می‌گیرد. این فیلم با ضرب آهنگ کندی که دارد، ۱۲۵ دقیقه شما را همراه با خودش این طرف و آن طرف می‌برد بدون اینکه خسته شوی. درست است که به قدرت جدایی نادر از سیمین یا درباره الی ساخته نشده اما فیلم تاثیرگذار و زیبایی است.

بیشتر

لانتوری؛ رابین هودان مدرن و اسیدپاشی

 

بالاخره امروز به هر ترتیبی که بود توانستم بروم و لانتوری را ببینم. زیاد دنبال معنای لانتوری نگشتم اما چیزی که بدردبخور بود در مورد لانتوری این است: لانتوری یکی از فحشهای رایج در زندان است. این اصطلاح به افراد تازه کار، کارنابلد و ناکارآمدی گفته می‌شود که بسیار پرمدعاهستند. لانتوری در اصل “لامپ‌توری” بوده که با گذر زمان و ادغام زبانی به لانتوری تبدیل شده است.

فیلم ضرب آهنگ آرامی دارد اما گذر زمان را به سختی متوجه می‌شوید چون مسائل مطرح شده و تصویرسازی‌ها اذهان را درگیر می‌کرد. موضوع اصلی فیلم حول اسیدپاشی و بخشش می‌چرخید. اینکه رابین هود فیلم (نوید محمدزاده) و تیمی که تشکیل داده برای بهبود کیفیت زندگی خود و افراد آسیب دیده دست به دزدی و اخاذی می‌زدند باعث جذابیت فیلم نبود بلکه ایجاد فضای رئال و تصویرسازی در دنیای واقعی باعث بالا بودن کیفیت فیلم می شد. صحبت از بچه مایه دارهایی که پسر فلان و فلان هستند و این پولها را هم از کجا آورده‌اند در نوع خود قابل توجه و جذاب بود.

شاید در خیلی از فیلم‌ها آدمهایی که دست به دزدی به نفع مستمندان می زدند، سوپر استار فیلم و قهرمان می‌شوند اما در لانتوری اینگونه نیست. شما با یک سری مسائل واقعی و رئال روبه رو هستید که هرچه جلوتر می‌روید بر ناراحتی تان افزوده می شود. تا میانه‌های راه حتی تا اواخر فیلم پاشا اگرچه عنوان‌های بدی همچون خفتگیر، دزد و لغاتی از این دست را یدک می‌کشید اما شخصیت دوست داشتنی بود (حداقل برای من). این دوست داشتنی بودن هم به خاطر رفتار رابین‌هود مآبانه‌ و دل کوچک‌اش بود. اما با خطای او و پی بردن به شخصیت بیمارگونه‌اش یکهو شخصیت خوب او در ذهن به هم می‌ریزد و تبدیل به انسان بد فیلم می‌شود. با این همه اما آدم دل برایش می‌سوزاند.

آخر فیلم که مریم از قصاص پاشا می گذرد ناخودآگاه یاد آمنه افتادم، خانمی که از قصاص خواستگار اسیدپاش خود گذشت اما بعدا از این بخشش خود ابراز پشیمانی کرد.

در فیلم سکانس‌های زیادی از افراد مختلف با جایگاه های اجتماعی متفاوت پخش شد که نظرات آنها در مورد قصاص، بخشش، اسیدپاشی و مسایلی از این دست پرسیده می‌شد. اما به نظر من آنجایی از لانتوری آدم را به فکر فرو می‌برد که از خود مریم طلب بخشش می‌کردند.

در فیلم، شما با مریمی روبه رو می‌شوید که به دنبال طلب بخشش برای نوجوانانی است که مرتکب قتل شده‌ و به اعدام محکوم شده‌اند. او تمام ناراحتی ها و بدرفتاری های اولیای دم را به جان می خرد تا بتواند رضایت بگیرد اما هیچگاه موفق نمی‌شود.

زمانی که پاشا به دلیل عشق و جنون بر صورت مریم اسید می‌پاشد، مریم خودش دیگر در جایگاه قربانی قرار گرفته و می‌تواند حس صاحبان حق را دریابد. زمانی که برای پاشا حکم قصاص بریده شد، از مریم خواسته می‌شود تا رضایت بدهد اما مریم به هیچ وجه راضی نشد و تا پای اجرای حکم رفت اما … دست آخر او را بخشید.

لانتوری فیلم خوب و خوش ساختی است، از آنهایی است که درگیرش می‌شوی. تلنگر پشت تلنگر. یک جای فیلم می گوید: “بچه‌ها شوخی شوخی به قورباغه‌ها سنگ می‌زدند، اما قورباغه‌ها جدی جدی می‌مردند.”

بیشتر

چرا همه ما به شدت برای خودمان عالِم و “همه چیز بلد” هستیم

 

ما همه چیز را نمی‌دانیم، در مورد همه مسائل نمی‌توانیم نسخه بپیچیم و نمی‌توانیم در مورد همه مشکلات مشاوره بدهیم. بهتر است هر روز این جملات را با خودمان تکرار کنیم.

من دلایل روانشناختی این موضوع را نمی‌دانم اما شاید این مشکل ریشه در کودکی‌ها داشته باشد. حس توتالیتر و سالار بودن یکی از والدین و بیشتر پدرها در خانواده‌ها باعث این شده تا حس “همه چیز بلدی” به ما منتقل شود.

البته نسل‌های قبل، سبک تربیت و دید اوتوریتی مرد در خانواده تاثیر صدچندانی بر تقویت تک گویی و همه چیز بلدی مردانه را در افکار بچه‌ها داشت اما ای کاش در همان زمانی که احترام به گفته‌های بزرگترها یاد داده می‌شد، این مسئله را هم یاد می‌دادند که فصل‌الخطاب گفته‌ها با بزرگترهای ما است معنی‌اش این نیست که آنها همه چیز را می‌دانند.

این بذر کاشته شده با آبیاری معلمان در مدرسه و دانشگاه هم ادامه داشته و به همین دلیل در گذر ایام به درختی تنومند از تک گویی و همه چیز بلدی تبدیل شد.

الان که سن و سالی از ما گذشت باید به یک مسئله واقف شویم: ما همه چیز را نمی‌دانیم، در مورد همه مسائل نمی‌توانیم نسخه بپیچیم و نمی‌توانیم در مورد همه مشکلات مشاوره بدهیم چون به همه چیز اشراف نداریم.

بیشتر

فشار مضاعف در مترو

 

همه ما در جامعه تغییر رفتار می‌دهیم. در جاها و مکان‌های مختلف یکی دیگر می‌شویم. مثل اینکه یک آدم متشخص و باکمالات پشت فرمان اتومبیل تبدیل به موجود ناشناخته‌ای می‌شود که می‌خواهد همه را زیر کند و در حین رانندگی دوست ندارد که به اتومبیل دیگر راه دهد. این خود یک مبحث گسترده‌ی روانشناسی است که نمی‌توانم در مورد آن صحبت کنم. من الان دوست دارم در مورد رفتار مردم در مترو صحبت کنم.

من به فراخور کار و سرعت بالای مترو، بیشتر اوقات از این وسیله‌ی حمل و نقل عمومی برای تردد استفاده می‌کنم. البته اگر بحث ترافیک خیابان‌ها و محدودیت‌های ترافیکی مطرح نبود، مطمئناً بیشتر از خودروی شخصی استفاده می‌کردم اما به دلایل ذکر شده مترو را ترجیح می‌دهم. البته به دلایل خود باید هزینه پایین مترو را هم اضافه کنم.

چیزی که همیشه من را ناراحت می‌کند، رفتار مردم در مترو است. آیا همه جای دنیا مردم اینگونه سوار و پیاده می‌شوند؟ همه مردم جاهای مختلف دنیا با فشار مضاعف داخل و خارج می‌شوند؟ همه جای دنیا افراد در فصل تابستان حمام نمی‌روند؟ چرا اینقدر بوی نامطبوع در داخل کابین‌های مترو موج می‌زند؟

البته نبود واگن‌های کافی و عدم تحقق وعده افتتاح ماهانه یک ایستگاه مترو را می‌توان یکی از دلایل فشار مظاعف داخل واگن‌ها دانست اما بخش اعظم مشکل به خود ما برمی‌گردد. اینکه با زور سوار مترو می‌شویم تقصیر خودمان است. می‌توان با رعایت حق تقدم بگذاریم افراد جلویی وارد واگن شوند. اگر خودمان جا نشدیم، منتظر قطار بعدی بمانیم. اگر شرکت مترو زودتر به فکر افزایش واگن‌ها و افتتاح ایستگاه‌های جدید نباشد، فکر کنم به‌زودی مترو تلفات جانی خواهد داد.

بیشتر

رستورانی با کامبوچا و لازانیایی بدون گوشت

امروز به توصیه یک دوست عزیز سری به رستورانی زدم که غذاهای به قول خودشان سالم و ارگانیک ارائه می‌کرد. من خودم شخصاً آدم رستوران‌گردی نیستم اما بدم نمی‌آید به رستوران‌های جدید و شاید به نوعی خاص سر بزنم و خوردن غذا را در آنجا تجربه کنم.

این رستوران حوالی خیابان شهید بهشتی یا همان عباس آباد خودمان در تهران واقع شده است. از بردن نام رستوران و آدرس دقیق آن معذورم چون دوست ندارم در نوشته‌هایم بدگویی یا تقدیری از چیزی و یا شخصی کنم. این نوشته‌ها تجربه‌های شخصی من هستند.

جلوی درب ورودی، تابلوی ایستاده‌ای قرار داشت که جمله‌ی ابتدایی آن را به‌شدت قبول دارم. در آنجا نوشته شده بود “غذای شما داروی شماست”. با خواندن این جمله به خودم گفتم جای خوبی آمده‌ام. برای وارد شدن به فضای سربسته رستوران باید ابتدا از حیاط آن بگذری. حیاط اینجا از فضای نشستن آن بزرگتر است و صاحب رستوران با قرار دادن چند میز و صندلی از محوطه در تابستان بهره برده است. البته تجربه ناخوشایند وجود پشه‌های سفید و اذیت و آزار آنها اجازه نمی‌دهد تا از فضای باز آن استفاده کنید.

در منو اسم غذاهای ایرانی و چند غذای فرنگی به چشم می‌خورد. طبق گفته صاحب رستوران، در آنجا غذاها بدون گوشت تهیه می‌شوند تا بتوانند به سلامت بیشتر بدن کمک کنند. امروزه با توجهِ روزافزون افراد به سلامت جسم، غذاهای طبیعی و ارگانیک طرفداران بیشتری به خود جلب کرده‌اند، به همین خاطر این رستوران توانسته با این عبارات برای خود در بین بلبشوی رستوران‌ها و فست‌فودی های تهران، مزیت رقابتی ایجاد کند.

طبق گفته صاحب آنجا، نوشیدنی‌ها همگی خانگی و دست ساز بودند. به همین خاطر من کامبوچا و نوشیدنی لیمویی سفارش دادم. برای غذا هم لازانیا و خوراک سیب‌زمینی با قارچ انتخاب کردم. البته این قارچ سیب‌زمینی پیشنهاد خود صاحب رستوران بود که در منو جای نداشت.

بعد از اندک زمانی نوشیدنی‌ها رسیدند. کامبوچا خانگی نبود و در کارخانه تولید شده بود. همین باعث شد تا ذوقم کور شود. اما نوشیدنی لیمویی دست‌ساز بود.

بعد از چند دقیقه هم غذاها رسیدند. چیزی که در ابتدای ورود به رستوران خودنمایی می‌کرد ادعای قیمت مناسب غذاها بود که الحق با دیدن آنها در منو از قیمت خوب غذاها خوشحال شده بودم .اما وقتی غذاها رسید با حجم کمی از آن‌ها روبه‌رو شدم. هر وعده از غذا برای کمتر از یک نفر بود و سیب‌زمینی و  قارچ هم در حد ۳ یا چهار لقمه بود.

لازانیا طعم خوبی داشت ولی ای‌کاش پنیر و روغن آن کمتر بود. قارچ و سیب‌زمینی هم طعم معمولی داشت ولی حس سالم بودن را القا می‌کرد.

با ذوقی نیمه‌کور غذا را تمام کرده و پول دادم و بیرون آمدم. حس خوب بعد از خروج از رستوران این بود که خبری از سنگینی‌های بعد از خوردن غذاهای رستوران‌های دیگر نبود. فکر می ‌کنم تا حد زیادی مواد اولیه غذاها تازه و سالم بودند.

راه‌اندازی این نوع کسب‌وکارها نشانه‌های خوبی از افزایش اهمیت به خورد و خوراک در لایه‌های مختلف مردم است اما تا رسیدن به استانداردهای معمول جهانی راه بسیاری در پیش داریم.

بیشتر