از همان نگاه اول میتوان کتاب را دوست داشت، حتی شاید عاشقاش شوی. اتحادیهی ابلهان برای من حس مرموز و ناشناختهای دارد که هنوز هم با من همراه است، به آن میاندیشم و از کارهای ایگنیشس تعجب میکنم. ایگنیشسِ ضد قهرمان، کاراکتر اصلی کتاب اتحادیه ابلهان است که توسط جان کندی تول نوشته شد. آقای تول این کتاب را در سن ۳۱ سالگی به رشته تحریر درآورد اما بدلیل آنکه هیچکس حاضر به چاپ آن نشد، اقدام به خودکشی کرد. مادرش سالها تلاش میکند کتاب را به چاپ برساند. دست آخر با کمک واکر پرسی، ۱۱ سال بعد از مرگ جان یعنی در سال ۱۹۸۰ کتاب توسط دانشگاه لوییزینا به چاپ میرسد. جالب است بدانید این اثر در سال ۱۹۸۱ جایزه پولیتزر را از آن خود میکند. پولیتزر معتبرترین جایزه روزنامهنگاری در آمریکاست.
ناشر، جنس کتاب و مترجم
این کتاب توسط نشر چشمه و ترجمه پیمان خاکسار به چاپ رسیده، البته نسخههای دیگری در بازار نیز موجود هستند. جلد کتاب سخت بوده و برگههای آن هم از جنس بالک است. اصطلاحا به کتابهایی که از جنس بالک تهیه میشوند، کتاب سبز اطلاق میشود چون آسیبی به محیط زیست وارد نمیکند. این نوع برگهها ضخامت بیشتری دارند اما وزن کمتری دارند.
اتحادیه ابلهان کتاب فوق العادهای است که من شخصا شبیه به آن را ندیدهام. بعضی اوقات میتوان با شخصیتهای داستان همذات پنداری کرد. شایان ذکر است که ترجمه خوب هم کمک کرده که کتاب جذاب و روان به نظر آید و حتی بعد از خواندن ۱۰۰ صفحه اصلا متجه گذر زمان نشده و به خواندن ادامه بدهی.
کمی از داستان و شخصیتهای اصلی بدانیم
داستان کتاب جذاب و ساده است. یک عده آدم ابله دور هم هستند که توسط ذهنی عجیب و غریبِ قرون وسطایی که در صومعهی شخصی خودش نشسته، به بازی گرفته میشوند.
ایگنیشس پسر تحصیلکرده و اما تنبلی است که چاق هم هست، خیلی چاق. او با مادرش زندگی میکند. ایگنیشس فرد آرمانگرایی است که نسبت به دنیای امروز متخاصم و معترض است. او به همه چیز شک دارد. او همیشه اعتقاد دارد که کاسهای زیر نیم کاسه است و به قول دایی جان ناپلئون کار کار انگلیسیهاست. ایگنیشس مبتلا به هیپوکندریاک است ، مالیخولیا دارد و شاید بتوان آن را فیلسوفی دانست که تحمل فراوانی انتزاع درونی این دنیا را ندارد.
فراز و فرودهای جالب داستان باعث میشود بعضی اوقات نسبت به شرایطی که ایگنیشس در آن گرفتار است ناراحت شوی و بعضی اوقات هم به خاطر دغلکاریهایش به ستوه آمده و از او متنفر شوی. واکر پرسی در توصیف او میگوید ” شورشیِ دوآتشه در مقابل جهان مدرن امروزی.”
دیگر شخصیت مهم داستان میرنا مینکف است. او یک یهودی سرخورده از اجتماع است که در زمان دانشگاه با ایگنیشس در ارتباط عمیقی بوده است. در طول داستان همواره از میرنا سخن به میان میآید. این دو نفر بعد از دانشگاه از طریق نامه با هم در ارتباط بودند. این دو نفر رویکردهای سیاسی، اجتماعی و دینی شبیه به هم داشتند و در دانشگاه با کمک هم دمار از روزگار یکی از اساتید که با آنها مشکل نگرشی داشت، درآورده بودند. با وخیمتر شدن اوضاع روحی ایگنیشس، گرایشات فکری این دو نیز از هم بیشتر فاصله میگیرد. این فاصله تا آنجا زیاد میشود که بیشتر اوقات ایگنیشس از میرنا با واژه “هرزه”یا “گستاخ” یاد میکند.
شخصیت مهم دیگر داستان “ایرنه” مادر ایگنیشس است. او وابستگی روحی زیادی به پسرش دارد که با مستمری همسر مرحوم خود، به سختی از پس هزینههای زندگی و پسرش بر میآید. این وابستگی روحی باعث شده که تمام زندگی خود و پولها را وقف ایگنیشس و دانشگاه او کند و فقط به اندازه پول بخور و نمیری برایشان بماند. او الکلی است و بدلیل شرایط زندگی و وضعیت ایگنیشس هر روز حال بدتری پیدا کرده و از ایگنیشس متنفرتر میشود. تنفر و عشق به فرزند را میتوان توامان در ایرنه دید. همین عشق و تنفر باعث میشود که او هر روز به جان ایگنیشس غر بزند تا برای خود کاری دست و پا کند. این مسئله تا بدان جا پیش میرود که باعث میشود ایگنیشس برای راحت شدن از شر غرغرهای مادر به شغل هاتداگ فروشی سیار تن بدهد. ایرنه هم دست آخر تا جایی پیش میرود که راضی به بستری کردن فرزند خود در بیمارستان روانی میشود.
آیا ایگنیشس همان دون کیشوت است؟
در مورد این کتاب چند نقد و بررسی خواندم که بعضی گفته بودند ایگنیشس را میتوان دون کیشوت امروزی دانست اما من مخالفم. ایگنیشس به هیپوکندریاک مبتلاست، همیشه طوری رفتار میکند که گویی بیمار است و از مالیخولیا رنج میبرد، اما دون کیشوت دوست داشت شبیه قهرمانان و پهلوان داستانها باشد. دون کیشوت هیچوقت نمیخواست به دیگران آسیبی وارد کند و برای کسی مشکل ایجاد نماید، بلکه بدنبال کمک به مظلومان بود اما ایگنیشس این مورد برایش اهمیتی نداشت و فقط به فکر منافع شخصی خود بود.
تنها شباهتی که میتوان بین این دو اثر یافت، آن است که هر دو پیکارسک هستند.
مشکل ایدئولوژیک یا مالی؟مسئله این است!
ایگنیشس یک انسان “از زیر کار در رو” است، آدمی که برای نظام سرمایهداری ارزش قائل نیست و به دنبال اعمال قوانین قرون وسطایی است، او بدنبال شورش است، از وضعیت موجود راضی نیست و میخواهد شکل زندگی امروز تغییر کند. اما دلیل این رفتار چیست؟
اگر کتاب را خوانده باشید، در سرتاسر آن متوجه خواهید شد که ایگنیشس و مادرش با مشکلات عدیدهی مالی روبهرو هستند، مستمری پدر کفاف هزینهها و تن پروریهای ایگنیشس را نمیدهد. مادرش زنی عامی است که فرزندش را دوست دارد و کاری از دستاش بر نمیآید. ایرنه بدنبال فردی است که بتواند به او تکیه کند، فردی که بتواند زندگی مادی و معنویاش را تامین کند. شاید به همین خاطر است تا آنجایی که توانسته هزینههای زندگی و تحصیلات ایگنیشس را پرداخته تا در زمانهای پیری این پسر بتواند پشتوانهاش باشد.
در پس رفتارهای ایگنیشس جستجوی عجیب و غریبی برای کسب پول دیده میشود. او علاقهای به کار کردن ندارد اما میخواهد پول داشته باشد تا بتواند هرآنچه دوست دارد را خریداری کرده و تا بینهایت خوراکی تناول کند. در واقع دلیل همه این آرمانگراییهای توام با تنپروری، فراهم کردن شرایطی است تا بتواند به تنپروریهای خود ادامه داده و بدون دغدغه زندگی کند. کلیت این رفتار در زندگانی همه وجود دارد اما راه و روش ایگنیشس خودمحوری برای دستیابی به همه چیز است و این میتواند به ضرر بقیه تمام شود.
اختلاف میان آرمانها و رفتارهای او و این دوگانگی برخورد، نشان از آن دارد که این آدم اصطلاحا طرفدار حزب باد است و ابنالوقت. هر وقت که لازم باشد ایگنیشس زبان به دروغ میچرخاند، از آرمانهای خود به سرعت دست کشیده و به سوی منافعش قدم برمیدارد.
هر چه در بستر داستان به پیش میرویم وضعیت مالی خانواده وخیمتر شده و اوضاع روحی و روانی خانواده خرابتر میشود. به همین خاطر میتوان به این نتیجه رسید که نویسنده به دنبال نشان دادن آن است که مشکلات مالی دلیل پیدایش تمامی مشکلات است.
البته باید به ظرف زمانی که نویسنده کتاب را نوشته هم دقت کرد. در دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ میلادی اتفاقات بسیار مهمی در دنیا روی داد که میتواند تاثیرات آن را در نگاه نویسنده و شخصیتپردازی داستان مشاهده کرد. اوایل دهه ۶۰ مصادف است با روی کار آمد جان اف کندی و ایجاد اتحادیه اوپک. در این سالها آمریکا مشغول جنگ ویتنام بود. شوروی توانست یوری گاگاری را به فضا بفرستد. در سوی دیگر جهان دیوار برلین ساخته میشد و سیاه پوستان داشتند کم کم حق و حقوق برابر اجتماعی خود را کسب میکردند. در این بین اولین زبان برنامهنویسی کامپیوتری هم معرفی شد. در این دهه بود که مارتین لوتر کینگ هم ترور شد. آمریکا و شوروی هم در جنگ سرد بودند و همواره در حال نزاع غیرجنگی، اما بدلیل اینکه هر دو قدرت هستهای بودند سعی میکردند تا جنگ هستهای به راه نیافتد.
همانطور که واضح است، در این سالها اتفاقات مهمی در دنیا در حال رخداد بوده که تاثیر زیادی بر پیشرفتهای تکنولوژیک و دیپلماتیک داشته است. همچنین تغییرات ایدئولوژیک فراوانی در ساختار ذهنی بشر در حال رخ دادن بوده است. سه دهه بعد از تمام شدن جنگ جهانی دوم، جهان به دنبال بهبود و تغییر بوده است.
ایگنیشس انسانی فربه و چاق است که در حال جنگیدن با تغییرات شگرف و بزرگ جهان است. این را می توان با تحلیل بستر زمان و حال نویسنده درک کرد. شاید خود نویسنده یعنی آقای تول هم مخالف این تغییرات بوده و آن را در داستان خود تسری داده است. او با این تغییرات نمیسازد و دست آخر با افسردگی تمام دست به خودکشی زده و به زندگی خود پایان میبخشد.